نماز ستون دین است

هرآنچه درباره نماز بهتر است بدانیم ؛ احکام و آموزش

نماز ستون دین است

هرآنچه درباره نماز بهتر است بدانیم ؛ احکام و آموزش

نماز ستون دین است
طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است


على اکبر در کنار هلىکوپتر جنگىاش ایستاده بود و خبرنگاران هر کدام به نوبت از او سؤال مىکردند. خبرنکارى از کشور یمن آمده بود، پرسید: شما تا چه هنکام حاضرید بجنگید؟
شهید خندید و گفت : ما براى خاک نمىجنگیم ، ما براى اسلام مىجنگیم تا هر وقت اسلام در خطر باشد.
این را که گفت به راه افتاد، خبرنگاران حیران ایستادند. شهید آستین هایش را بالا زد، چند نفر به زبان هاى مختلف
پرسیدند: کجا؟ علىاکبر گفت : نماز! دارند اذان مىگویند.
نماز وصال
عبدالحسین در بیمارستان مشهد بسترى بود و من هم نیز بستری بودم . گه گاه به او سر مىزدم ، از ناحیه سر مجروح شده بود، حالش خوب نبود، یک شب نزدیک اذان صبح مادرش سراسیمه نزد من آمد و گفت : عبد الحسین حالش هیچ خوب نیست . سریعا بالاى سرش رفتم ، او را به نرده هاى تختش بسته بودند که به زمین پرتاب نشود. گاهى تکان هاى شدیدى مىخورد و سپس بىهوش مىافتاد.
پزشک بالاى سرش آوردیم ، با داروهاى آرام بخش تا حدودى آرام گرفت و بىهوش روى تخت افتاد. مدتى بعد ناگاه بلند شد و نشست و مرا صدا زد و گفت : «خاک تیمم بیاور » مردد بودم بیاورم یا نه ؟ چون بعید مىدانستم وقت را درست تشخیص بدهد، به هر حال آوردم ، تیمم کرد، مهر خواست ، مهر را روى زانویش گذاشت ، تکبیره الاحرام بست ، با حالتى عجیب با خداى خود حرف مى زد، منتظر بودم سلام نماز را بدهد تا با او صحبت کنم ، قبول باشدى بگویم و از احوالش جویا شوم . نماز با تکبیره الاحرام شروع شد ولى با سلام تمام نشد، در نماز عشق عبدالحسین نزد معشوقش رفت و سلام نماز را در بهشت گفت .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۳
سعید قنبری

شهید پیچک، همیشه براى سایر برادران گردان الگو بود. زخمى شده بود و خون زیادى از او مىرفت، امداد رسانى هم کم بود و باید حتمآ به پادگان سرپل ذهاب مىرسیدیم . وقت تنگ بود و وضعیت غلامعلى اورژانسى بود. با این حال کمى برخاست و سرش را بالا آوردو نمازش را نیمه خوابیده خواند.اما قبل از آنکه به پادگان برسیم شهید شد. همین امر دلیل محکمى بود براى همه که نماز را حتما سر وقت بجا آورند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۲
سعید قنبری


در سال 1367 هنگام عقب نشینى نیروها و جمع آورى تسلیحات از مناطق جنگى، گاهى جنگنده هاى عراقى از خط مرزى عبورمىکردند و در بعضى مناطق بمباران هایى انجام مىدادند. یک روز درسنگرى بودیم که داخل آن مقدار زیادى مهمات بود. ناگهان اعلام شد جنگنده هاى عراقى هجوم آورده اند و ما از سنگرخارج شدیم .
صدایى به گوش مىرسید که فریاد مىزد: حاجى را از سنگربیاورید بیرون.اما در همین لحظه بود که جنگنده عراقى موشک هاى خود را پرتاب کرد و سنگر مورد اصابت قرار گرفت. ماسریع موضع گرفتیم که مورد اصابت ترکش ها قرار نگیریم . بعد ازچند لحظه که وضعیت عادى شد به محل برگشتیم . یکى از نیروها گفت : بروید داخل سنگر نیمه ویران و حاجى را بیرون بیاورید. من به همراه یکى از دوستان، سینه خیز رفتیم داخل سنگر و با منظره ىعجیبى روبرو شدیم که جز معجزه ى الهى چیز دیگرى نبود!
حاجى در سنگرى که مورد اصابت موشک قرار گرفته بود مشغول خواندن قرآن و نماز بود!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۲
سعید قنبری
ایام عملیات قدس 3 بود که در اورژانس فاطمه زهرا(س)،برادرى را آوردند که هر دو دست او قطع شده بود. وقتى او را براى اتاق عمل آماده مىکردند، ایشان را بر روى برانکارد گذاشتند تا به اتاق عمل ببرند. مسوول تعاون آمد تا از این رزمنده سوالاتى بپرسد.ولى چشمانش را بسته بود و جواب نمىداد و راحت خوابیده بود. همگى فکر کردیم شاید شهید شده باشد. به دنبال آن بودیم که مقدمات کار را جهت تست ضربان قلب و احتمالا انتقال وى به سردخانه آماده کیم . ناگهان دیدیم که چشمانش را باز کرد وبا یک متانت خاص گفت : برادر! ببخشید که جواب شما را ندادم ، چون فکر مىکردم اکر به اتاق عمل بروم شاید وقت زیادى طول بکشد ،نمازم قضا مىشود. آن موقع که شما سوال کردید مشغول خواندن نماز بودم !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۱
سعید قنبری

پس از عملیات غرورآفرین والفجر8 وفتح فاو در خط پدافندى مستقر بودیم وتبادل آتش از فواصل خیلى نزدیک انجام مىشد. یکى از روزها در پشت خاکریز مشغول خواندن نماز بودم. در بین نمازناگهان احساس کردم ضربه ى سنگینى توسط شیئى به پشتم وارد شد. نماز را ادامه دادم و از شکستن نماز خوددارى کردم بعد از نمازمتوجه شدم ترکش نسبتآ بزرکى به مشتم برخورد کرده است !
ترکش را در دستم کرفتم ولى هنوز بسیار داغ بود و نمىشد آن را در دست نگه داشت . وقتى بادگیر را از تنم خارج کردم ، دیدم بادگیر سوراخ شده است ولى در حال نماز هیچ آسیبى ندیده ام !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۰
سعید قنبری


به همراه ده نفر از رزمندگان مأموریت داشتیم از رودخانه اى عبورکنیم و به دشمن برسیم. خود را با طناب به هم بستیم و برپیشانىهایمان نیز پیشانى بند یا فاطمه الزهرا(س) بستیم هر چه سعىمىکردیم پیشرفت کنیم نمىشد و موج هاى عظیم ما را به جاىاولمان باز مىگرداند! به پیشنهاد یکى از دوستان نماز دو رکعتى حاجت خواندیم و بلافاصله، زیارت عاشورایى با صداى بلند خواندیم .
بعد از چند ساعت تلاش که در ظاهر خیلى هم پیشرفتى نکرده بودیم نورى به چشمانمان خورد و نا امید از این که نتوانسته ایم به آن طرف برویم، ولى وقتى به ساحل رسیدیم، ساحل دشمن بود و مابه برکت آن نماز و آن زیارت عاشورا، توانستیم از رودخانه عبورکنیم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۰۰
سعید قنبری

در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران به همراه دو تن از رزمندگان، در اثر یک غفلت درمحاصره عراقىها قرار گرفتیم، به گونه اى که راه پس و پیش نداشتیم . خواستیم خود را تسلیم کنیم ،ولى هنوز کمى امید داشتیم ، چون در یک چادر بودیم و هنوزعراقىها ما را ندیده بودند . با هم مشورت کردیم . بنده عرض کردم در سال 60 درعملیاتى که با مشکل روبه رو شدیم با دو رکعت نماز مشکلمان را حل کردیم و این جا هم خوب است دو رکعت نماز بخوانیم . خیلى سریع دورکعت نماز حاجت خواندیم و با تعویض لباس توانستیم نجات پیدا کنیم . در حال فرار بودیم که عراقىها به ما مشکوک شدند و وقتى فهمیدند از خودشان نیستیم شروع به تیراندازى کردند، ولى آسیبى به ما نرسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۵۹
سعید قنبری
عملیات پیروزمد خیبر در جزیره ى مجنون در جریان بود، قراربود پس ازشکستن خط ، یگان ما که در سه راه فتح مستقر بود به سمت بصره پیشروى کند. دشمن بعثی با آگاهی نسبى از این اخبار،دست به مقاومت شدید زد و علاوه بر جنگ روانی شدید و بمباران ها وحملات شدید شیمیایی، با آنچه داشت شبانه روز آتش بر سررزمندگان ریخت.
دراین میان دو برادر به نام هاى حسین و ابوالفضل قربانى با حالات معنوى خود کل گردان را متاثر کرده و چون خورشیدى فروزان نورافشانى مىکردند. این دو برادر شهید، فارغ ار حوادث و هرآنچه اتفاق مىافتاد درهر مکانى که یگان مستقر می شد، قبرى حفرمی کردند وبه خصوص در شب ، نمار می خواندند. هرکسی که بیدارمى شد، آن دو را در حال مناجات و نماز مى دید. چقدر زیبا بود توجه به معبودشان .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۵۹
سعید قنبری
 آخرین نماز شهید حجت الاسلام ترکان

همه مجروحین را در یک سنگر جمع کرده بودیم. حجت الاسلام ترکان هم مجروح بود. او در گوشه ای از سنگر، سرش را به دیوار تکیه داده بود و به نقطه ای خیره مانده بود.

لب های داغمه بسته اش هر از گاه به ذکر باز می شد. بقیه مجروحین گویا رازی مقدس را حس کرده باشند، چشم دوخته بودند به لب ترکان، ترکان ارادت زاید الوصفی به امام حسن مجتبی (ع) داشت. همه بچه ها از این ارادت آگاه بودند. به هر بهانه و مناسبتی ذکر مصیبت آن امام را می گفت.

ناگهان لحن ترکان عوض شد، انگار که مورد خطاب قرار گرفته باشد، با ادب و احترام خاص به همان نقطه سنگر خیره بود گفت:«خیر نخوانده ام» ، چند لحظه بعد دوباره گفت:«چشم الان می خوانم» ، و بعد شروع کرد به خواندن "نماز".

کلمات به سختی از لبانش خارج می شد، گاهی در بین نماز خاموش می ماند! بی هیچ حرفی، باز دوباره لبهایش به جنبش در می آمد. مجروحین می گفتند که: امام کلمات نماز را به او تلقین می کند.

ترکان در حالی که رمق در بدن نداشت، دقیق و بدون غلط، نماز ظهر و عصرش را خواند.

نزدیک ساعت چهار بود که دوباره رو به آن نقطه کرد و گفت:«چشم ...»

بعد شهادتین را گفت و خاموش و راز ناک به ابدیت پرواز کرد!

[برگرفته از سخنان راویان به نقل از وبلاگ شهیدان زندهاند]
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۵۲
سعید قنبری


نماز اول وقت شهید محمّد بروجردی

ساعت 11 شب بود. توی قرارگاه نشسته بودیم و حرف می زدیم، صحبت از اراده انسان بود.

کسی پرسید:«برای تقویت اراده چه باید کرد؟ ، مثلاً اگر کسی بخواهد شب ها کمتر بخوابد یا هر ساعتی که خواست بیدار شود، چه کار باید بکند؟»

شهید محمّد بروجردی هم در جمع ما بود. او گفت:«هر کس آیه آخر سوره کهف را قبل از خواب بخواند، هر ساعتی که بخواهد از خواب بیدار می شود!»

حرفش برایمان جالب بود. تصمیم گرفتم این مطلب را همان شب امتحان کنم. آیه را چند بار خواندم و خوابیدم.

صبح بیدار شدم، اوایل اذان بود. شهید بروجردی را دیدم که زودتر از من بلند شده بود و به نماز ایستاده بود. نمازش را که تمام کرد، گفت:«مگر شما دیشب آیه آخر سوره کهف را نخواندی؟»

گفتم: چرا !

گفت: پس چرا خواب ماندی؟
- تصمیم داشتم اول اذان بیدار شوم، که شدم! چطور مگه؟

- آخه من فکر کردم می خواهید برای نماز شب بیدار شوید.

گفته ی ایشان کنایه از این داشت که چرا برای نماز شب بیدار نشده ام، در دلم غوغایی به پا شد. خیس عرق شدم و شرمنده این همه بزرگی و جوانمردی سردار غلامرضا جلالی، لشگر 17 علی ابن ابی طالب (ع) ... !

[برگرفته از سخنان راویان به نقل از وبلاگ شهیدان زنده اند]

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۵۰
سعید قنبری